بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

تاب

والبته اینقدرتاب تاب  اخرش میشه خواب خواب دخملم عاشق بازی های گروهی وقتی بازی می کنه همه عروسکاش هم بایدباشند     ...
31 خرداد 1392

این چندروز

  عاشقه انگشترهستی مخصوصا انگشترهای عموممد این شدکه دستبنده خودت رادستت کردم بازم ممنون خاله عاطفه بابت این هدیه قشنگ مهربدخیلی کتاب دوست داره دخمله منم که هرکاری مهربدمیکنه فوری اونم می خواهدتکرارکنه اینه که مهربدکتاب می خونه بهینام بادقت گوش میده آفرین به هردوتایی تون نشستنش راببین  درست بشین دخترمادرداره بامهربد بحث میکنه بهینام بهت زده داره نگاه میکنه مامان مان بده دهغلط املایی نیست نوع گفتن بهیناخانومه وقتی تمام میشه دستهات روبازمیکنی میگی نیییی یعنی نیست امام یعنی تمام شد عاشق چرخیدنم هستی وازاونجاییکه سرمامان زودگیج میره ودخملش اصلا سرش گیج نمیره متوسل میشویم به میزوصندلی که شماهم خ...
25 خرداد 1392

مهمان نواز

سلام خوشگل مامان دیشب عمه هاومامان بتی اینااومدن خانه مون توهم که دیگه نگوازخوشحالی الکی می خندیدی می چرخیدی بدونه آهنگ نانامی کردی کلی حال کردی خلاصه که دخملم عاشقه مهمونه مامانم عاشقه دخملشه دیشب داشتم فکرمی کردم چقدربزرگ شدی یادمه پارسال همین موقع ها وقتی یکی می اومدخانه مون حسابی گریه می کردی خیلی غریبی می کردی دوست داشتی بریم مهمونی یامهمون بیادبه شرطه اینکه فقط تودله مامان باشی به غیرازمادربابدیگران غریبی می کردی اگه آقایون بغلت می کردندکه دیگه جیغ می زدی دیروز یکمی ازدستت ناراحت شدم آخه شماهرروز بعدازظهریک ساعتی می خوابیدی من گفتم وقتی خوابیدی کارهام رامی کنم اما اصلا نخوابیدی هیچ به منم می گفتی بایی یعنی بازی کنیم این بودکه...
22 خرداد 1392

چندتاعکس

مامان مان یعنی ماست ماست نداریم آب بریزم بازی کنی؟اوم .بگوبله. بیلی اینم عاقبت آب بازی دیگه این سطل لگوهاته عاشق اینی که بری توش یا بگذاریش روی سرمامان بهیناازخواب بیدارشده سلام خانومم موهاراببین آرایشگاهتون کجاست خیلی کارش افتضاح هان حالاشدیک جیزی نمی دونم چرایکدفعه بهت زده میشی عاشق عینک مخصوصا آفتابی بهینا آماده شده می خواهدبرودپارک ...
21 خرداد 1392

چکاب 15ماهگی

اولش بگم من این مطلب رویک بارهمان روزشنبه نوشتم ولی نمی دونم چراالان نیست؟ شنبه ازخواب که بیدارشدیم یادم اومدکه نوبت چکاب داری بابارفته بودسرکارزنگ زدیم وگفت نمی تونه بیاداین بودکه دوتایی رفتیم بین راه هردفعه نق زدی اما بالاخره مامان جانت یک جوری باشعروترانه وسروبردت دیگه حرفه ای شدم وزن11.400 قد82 دورسر47 خانوم گفت به به خیلی خوبه نه چاق نه لاغر تازه بوقه خانوم بهداشت راهم زدی کلی هم واست ذوق کردند برگشتنه هم خوب بودی البته خداسلامتی بده به پاب کورن که اگه نبودتواین گرمامن یکی دیوونه می شدم یک شنبه هم رفتیم خانه مادرخاله النازدوست دوران دبیرستان مامان ارومیه زندگی میکنه واومده بوداصفهان مهمانی قراربودیک روزبیادخانه مااما نشد...
20 خرداد 1392

سمیرم

بالاخره تصمیم گرفتیم بریم سمیرم البته بدون بابا بابایی ساعت سه اومددنبالمون وآرمینم بااونهابودوچهارتایی رفتیم سمیرم جای بابافیروزخالی خوش گذشت رفتیم آبشارکه البته همان اولورودی پارک بودوشمادیگه بیخیال آبشارشدی ومن وخاله مهرنازدخترخاله باباهمراه مامان بزرگهاماندیم تابقیه برندآبشاروقتی برگشتندعمورامین اصرارکردکه عمه هاشمارانگه می دارندومن شمارامی برم آبشارراببینید وهمرابابایی وآقای عطاریعنی شوهرخاله بابافیروز منم رفتم آبشاررادیدم خیلی قشنگ بود دفعه قبلی که من دیدم آب خیلی کمترازاین دفعه بود خلاصه که این دوروزهم گذشت عکسهاراهم یک موقع بایدبگزارم آخه مننتونستم عکس بگیرم بیشترعکس هاروعمه گرفت
18 خرداد 1392

چندروزتعطیلی

سلام خانومی عزیز فرداسه شنبه وچهارشنبه تعطیله امابابامیره سرکارمادراینامیرندتهران مامان بتی اینهام قرار برندسمیرم عمه هامی گویندماهم بریم یعنی من وشمابدونه بابا راستش رابخواهی حوصله ام سررفته دلم می خواهدبرم گردش امایکم بخاطرشما دلواپسم نکه اصلا اشین سواری دوست نداری حالااگه بابامی آمد خوب ماشینه خودمون بودباهات بازی می کردم اما درشرایط الان شماقابل پیش بینی نیستی ازطرفی من تابحال بدونه باباجایی نرفتم و نمی دونم چه جوری پیش بره-- اما اگه از اون نی نی هابودی که توماشین می خوابیدی خیلی خوب میشد می رفتیم باباهم یک نفسی می کشید هرچندباباهم اهل دوست نیست واین جورمواقع تنهامیشه وحوصله اش سرمیره اماخوب اگه فقط این بود وشمادخملیم ماشین دوست ...
13 خرداد 1392

چندتاعکس

  عاشقه ماستی دریخچال که بازمیشه فوری میگی مان خودت می خوری بعدمیگی نی نی مان یعنی به نی نی هم ماست بدیم بیچاره نی نی مامان نانا میگم باشه اگه ناناپیدابشه میرقصی اگه نه ...
13 خرداد 1392

روزه پدر مبارک

باباجوووووووووووووون دوست داریم وعاشقتیم من ومامان دیشب روزپدربود واسه بابافیروز هدیه تبلت خریدیم به بابایی هم 50 تومان پول دادیم خداییش خیلی سخته واسه مردهاهدیه خریدن آه طفلی ها خیلی چیزهای کمی میشه واسشون خرید امروزهم قراربریم خانه مادرهدیه پدررابدیم البته دخملیم سرماخورده بدجور دماغش پراز گلاب به روتون مفه دیشب هم 12.43 دقیقه بودکه خوابیدی مادرهم تصمیم دارندبروند خانه آقاجون اگه شمازودبیدارشدی می ریم اگرنه ----- از کوکولوییت دلم می خواست بچه منظمی باشی من بدونم کی می خوابی کی بیدارمیشی خیلی سعی کردم حتی یک مدت شبهاجایی نرفتم اما بی فایده بود البته دخمللم خیلی خوبه اینقدرحرف گوش کنه مااااااااااااااااااااااااه فقط این کم خوابیهات ا...
13 خرداد 1392

خدابه من صبربده

خدایایعنی همه مامانا اینطوری هستندصبح رفتیم بنویسمت کلاس رفتنه توکالسکه نشستی برگشتنه بغل بودی ومن یک دستی کالسکه می بردم رسیدیم خانه گریه گریه که نیاییم خانه باهزارتا ترفند اومدیم خانه خداتازه رسیدیم به لباس درآوردن که اونم موعضلیه بعد نوبت ناهاره که دیگه وحشتناک ترینه همه وسایل غذامی خورند بجزخانوم خانوما یک ساعتی خواب دوباره بیداری ونخوردن هاو ... حالابریم بیرون خرید خدای من توماشین که یکسره تکون و تکون حالاازماشین بریم بیرون به همه چیزدست می زنه اصلا آروم قرارندارهبازم صبوری مامانه بوست میکنم قربونت میرم ... دیگه بریم خانه شام بپزیم هی قرقرهی این دامن من رابکش هی این این بازم صبر... حالانوبت غذاوای خدااولی روخوردآخ جونم دومی رو...
9 خرداد 1392